داشتم از اتوبان جلوی در اصلی دانشگاه رد می شدم.
یه ماشینه بی هوا پیچید. کوبیدم تو آیینه بغلش...
یه لحظه همه چی اومد جلو چشمم! یه لحظه همه چی از ذهنم پرید.
وقتی رفتم اون ور خیابون، همه چی برگشته بود سرجای اولش...
پ.ن: امروز انتخاب واحده! تنازع بقا(مثه اون شیره که میفته دنبال گورخرا! ). الانم تو سایتم منتظرم سیستم باز بشه! صحنه ی جالبی بود لحظه باز شدن در سایت!
کلمات کلیدی: